جدول جو
جدول جو

معنی گرد گرد - جستجوی لغت در جدول جو

گرد گرد
آنکه گرد گردد دایره زننده دوران یابنده: جهان چون آسیای گرد گردست که دادارش چنین گردنده کردست. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حرکت کننده دورانی دوار: گرد آفاق گشته چون پرگار گرد گردان زحرص دایره وار. (حدیقه)، چرخاننده دوران دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
دوروبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
گردنده، همیشه گردنده، برای مثال شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱ - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
دور و بر چیزی، اطراف، جوانب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
اطراف و جوانب، پیرامون، دور تا دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد مرد
تصویر گرد مرد
مردی میانه قامت نه دراز و نه کوتاه میانه بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
((گَ گَ))
همیشه گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
((گِ گِ))
اطراف، پیرامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردگرد
تصویر گردگرد
دائر زننده، دوران پیدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
چرخ زدن دور زدن: چونکه گردی گرد سرگشته شوی خانه را گردنده بینی وان توی. (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
توریسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردآورد
تصویر گردآورد
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
جوانان بی موی خوبروی بی مویان و ساده رویان: بر دست ساقیان سیم ساق و شاهدان رشک خیرات حسان و خرد دلپذیر چون جان و خرد و چون بهشتیان جرد مرد مکحول همه شیرین و موزون... . توضیح ماخوذ ازحدیث (اهل الجنه (کلهم) حرد مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردبرگرد
تصویر گردبرگرد
گرداگرد، دور و بر چیزی، اطراف، جوانب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
گرد و خاک برپا کردن، برانگیختن گرد و غبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
کنایه از جمع کردن، فراهم آوردن، گلوله کردن، مدور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرد فرد
تصویر فرد فرد
یکایک فردافرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو گرد
تصویر گاو گرد
دولابی که با گاو آب از چاه بر کشد
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار گرم داغ (هوا و غیره) : سمک گفت: ای جوانمرد، راه تو دور است و گرما گرم است، در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن، بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت... نقشه وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
بادی که خاک را بشکل استوانه ای طویل باسمان برد عصار: سیلی کردی میان وادی بر قله کوه گرد بادی. (جامی) توضیح گرد باد معمولا بر اثر برخورد و تعارض دو باد سریع که در جهت مخالف یکدیگر حرکت میکنند بوجود میاید. ذرات هوا بسبب برخورد حرکتی دورانی و رو ببالا می یابند چون جهت بالا که مخالف سطح زمین است جهتی است بلا مانع و ذرات هوا میتوانند حرکت خود را ادامه د هند. شکل گرد باد معمولا استوانه یی نزدیک بمخروط است که راس آن متوجه زمین و قاعده آن بالاست
فرهنگ لغت هوشیار
صدای نعل اسب و مانند آن. یا گرپ گرپ زدن دل. ضربان قلب با شدت و صدا: دلم گرپ گرپ میزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن خرد
تصویر گردن خرد
گردن شکسته (در توهین مخاطب بکار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگردی
تصویر گردگردی
دوران گردش مستدیر
فرهنگ لغت هوشیار
پر از گره. یا گره گره کاری را کردن، نامنظم و اندک اندک آنرا انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردبرگرد
تصویر گردبرگرد
دور تا دور، همه اطراف
فرهنگ لغت هوشیار
گرد گیرنده فرا گیرنده اطراف چیزی را محیط. آنکه گردان را مغلوب کند شجاع دلاور: یکی مرد بدنام او اردشیر سواری گرانمایه ای گردگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد گون
تصویر گرد گون
برنگ گرد و غبار اغبر: بنگ سیاه باشد و سرخ و سپید و گردگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که فرزند پهلوان باشد دلیر زاده: پس از باره رودابه آواز داد که ای پهلوان بچه گردازد خ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پهلوانان را بند کند دلیر شجاع: چون برآیین نشسته بود بر او آن شه گرد بند شیر شکر... (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از گیاهانی که برگشان مدور یا نزدیک بدایره است مانند خطمی پنیرک و جز آنها
فرهنگ لغت هوشیار
((~. گَ))
سفر کردن به کشورها و جاهای مختلف برای دیدن و تماشا کردن و تفریح و، توریسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
((گِ کَ دَ))
جمع کردن، فراهم آوردن، سر راست کردن، روند کردن
فرهنگ فارسی معین
صدای پیاپی که از برخورد چیزی به چیزی به گوش برسد مانند صدای سم اسب
فرهنگ فارسی عمید